-
نگرانت میشم !
21 تیر 1392 03:28
این اواخر جورج خیلی ساکت و منزوی شده.. دیگه دلقک بازیای منم نمیتونه یه دل سییییر که هیچ یه کم بخندونش! نگاهش به چشمام عمیق تر و دوست داشتنی تر و سوزناک تره! قرار بود یه سفر باهم بریم اما خودش کنسلش کرد گفت این جوری خداحافظی سخت تر میشه.. دیشب میگفت: زیاد بهم توجه نکن خیلی بهم محبت نکن..بذار راحت تر بشه این رفتن...! هی...
-
پوست میندازم پس هستم !
5 تیر 1392 03:03
این روزهای ِ پوست انداختن سخت می گذره..با درد میگذره.. مثل دردهای دوران بلوغ ..یادت هست ؟!!! "بی تو نمی گذره... با تو هم نمی گذره..." این ینی وابستگی. داستان ِ تلخ روزگار سراسر همین وابستگی و دلبستگی ِ ساده ست که حسابی حال ِ آدمو جا میاره! خدا خواسته که حال ِ همه ی دنیا رو با این ساده ی بی منطق بگیره.می بینی...
-
.................................. کدئین داری ؟!
9 خرداد 1392 22:44
مثل ناخدای کشتی که تو اوج طوفان تسلیم موجای وحشی میشه.. مثل یه جراح قلب که بعد از عمل, عرق پیشونی شو پاک می کنه و با رنگ پریده و صدای لرزون میگه ..من واقعا متاسفم.. مثل مجسمه سازی که یه ضربه فقط یه ضربه ی اضافه باعث میشه زحمت چندین ماهش هدر بره ... مث نقاشی که تو آخرین قلم زدنش به خاطر یه بی دقتی رنگ پخش میشه رو...
-
نداشتنی های دوس داشتنی !
28 بهمن 1391 13:14
بچه که بودم علاوه بر اینکه اصلا دلم نمیخواست دختر باشم دوست نداشتم نوروز داشته باشیم! از عمو نوروز ِ سیاه و لاغر و فقیر دایره زنگی به دست و خسیس! خوشم نمی اومد همیشه دلم میخواست مث این کارتونای خارجی بابانوئل تمیز و ( قابل توجه آناهیتا ! ) سفید و تپل و شاد ، خیلی شیک و ... مجلسی! از لوله بخاری بیاد تو و برام کادو...
-
دچار باید بود...
21 آبان 1391 13:01
یه جا نوشته بود که شبنم در اثر رسیدن به دمای فلان به وجود میاید و باید شرایطش این باشد که جسم تیره ایی باشد و باد نیاید رطوبت هوا از فلان در صد بیشتر نباشد عزیز شما که بلدید پس ما اینهمه از عشق بازی آفتاب و سپیده میگفتیم کشک بود...؟!! کلا از اول متنفر بودم از استدلالهای علمی من استدلهای عشقی را بیشتر تر می پسندم..اصن...
-
ماه پیشانو...
23 مهر 1391 13:36
یعنی هنوز آنقدر شب نشده ام که... ماه بر پیشانیم بنشیند؟
-
رقیب ِ عالیجناب پاییز !
20 مهر 1391 11:51
دوس جونا.. از قول من به عالیجناب پاییز ! بفرمایید: آهسته بیایید و آهسته بروید تصدقتان گردم.. امسال رقیب سرسختی دارید !! چشمانش رنگرنگ ِ حناااااااااااا ست .... :)
-
گرچه خشتی از تو را حتی به رویا هم ندارم...
12 مهر 1391 16:07
جمعه هفته پیش برای من یکی از بهترین روزای امسال بود..یه روز پر از هیجان و انرژی و شادی .. از صب زود من و جورج رفتیم کوه و یه صبونه ی جانانه خوردیم بعد کلی گشت و گذار کردیم و خرید و یه ناهار نامبررر وان زدیم تو رگ خولاصه جاتون خالی خیلییییی خوش گذشت.. شب برگشتیم خونه یه کم که استراحت کردیم و چایی و کیک دسپخت جورج! هم...
-
اوریگامی ِ خدا !
10 مهر 1391 16:58
مرا تا بزن ! به قرینه هم تا بزن !! حتما می خواهی تنها درگیر نیمه خودم باشم ! هووم؟!
-
بی تو به سر نمی شود
22 مرداد 1391 13:06
تو که توی ِ خانه نیستی ... خانه و بیرون ندارد ، خانه همان توی ِ بیرون است ...! بیرون همان بیرون ِ بیرون ...!!!
-
این دله تنگم..
31 تیر 1391 14:25
دلتنگی .. عین جای شکستگی روی عینک آدمه،هر جا رو نگاه می کنی می بینیش !!
-
دلبر کُشون !
26 تیر 1391 10:44
(عاشق و معشوق بودن) مهارتی است برای خودش.باید گاهی سکوت کنی. بگذاری عاشق ات باشد. بگوید:« دوستت دارم.» بگوید:«خانومی...» بگوید: « روی چشم های من باش» و تو فقط نگاهش کنی. با همهی وجودت بشنوی...با ولع بنوشی...مثل زنی باشی که دارد بارور میشود... و بار میگیرد. گاهی باید لذت ببری از دیده شدن. بلد باشی چطور راه...
-
ملوان زبل !
12 تیر 1391 12:44
اون روز بعد از اینکه از سر کار برگشتم طبق معمول سر خیابون فلان ! منتظر جورج وایساده بودم. هوا خیلی گرم بود به زور خودمو زیر سایه ی نصفه و نیمه ی یه درخت قایم می کردم که یه کم از گرما در امان بمونم! با پاهام میوه های کاجی که روی زمین افتاده بودو اروم شوت می کردم تو باغچه که یهو صدای ترمز ماشینشو شنیدم دیدم بعله خودشون...
-
خوبم آخه فرصتی نیست!
3 تیر 1391 13:17
حرفها دارم برای گفتن اما حوصله ی بیان کردنش خیلیاشو رو ندارم... این روزا یه حال عجیبی دارم نمیدونم چرا حس میکنم فرصتی ندارم. فرصتی برای زنده بودن فرصتی برای عاشقی. فرصتی برای تفریح.فرصتی برای نفرت داشتن! فرصتی برای زندگی کردن. حوصله ندارم تردید کنم!! آره حوصله ی شک کردن به آدما و تردید داشتن برای انجام هیچ کاری رو...
-
تا ابد پلاک فردی ام !
7 خرداد 1391 11:24
آدمها... باهم ها و بی هم ها... زوج و فرد... و منی که انگار با پلاک ِ تنهائی... هیچ راهی به محدوده ی ِ زوج و فرد ندارم... .. همه ی راه های رسیدن به تو مسدود است !
-
[ بدون عنوان ]
30 اردیبهشت 1391 17:43
زیر ِ گلدان ِ کوچک ِ توی راهرو ... ، بالای ِ قاب ِ در ... ، پیش ِ آقای ِ مهربان ِ طبقه ی ِ بالایی ... ، یا اصلن ... هر جا که تو دلت بخواهد ... ، آخر با چه امّیدی ... کلید را کجا بگذارم ... ؟! وقتی که نیستی ...
-
هر روز روز تو ست
23 اردیبهشت 1391 09:42
امروز کنار حوصله ام بنشینن ، در این بهار بر من ببار بگذار دمی جوانه بزنم بگذار سبز بشوم.. بگذار زیر خنکای سایه ات بیارامم ، "دست رویاهای بر باد رفته مان را بگیر! " می خواهم امروز را با تو قدم بزنم فقط با تو... هر روز روز توست، روزت مبارک.
-
واژه ها گم شده اند...
22 اردیبهشت 1391 15:50
آناهیتا عزیزم رفیقم خواهرم خودت میدونی که این وقتا آدم لال میشه...آخه چی باید بگم که تسکین بده روح و قلبتو ؟! فقط می تونم بگم منو تو این غم جان سوز شریک بدون قربونت برم. به تو و خانواده ات تسلیت می گم .
-
رنگ روح زندگی
17 اردیبهشت 1391 13:53
آدمیزاده دیگه...پاری وختا صب و ظهر و شبش وقف علایق و خواسته های پدر و مادرش ِ ... واسه مکدر نشدن خاطر اونا دس میکشه از هرچی خوشی و شادی و شیطنت ، کل عمرش فیلمای پاستوریزه می بینه، کتابای پاستوریزه می خونه، آهنگای پاستوریزه گوش میده !! یا اصن کلا گوش نمی ده ! آدمای زندگیش گلچین شده ان..بعد چش وا می کنه می بینه بچگی و...
-
B نو
12 اردیبهشت 1391 15:07
سلام بانو ،خوبی بانو بریم بانو ، بیایم بانو بشین بانو، بمیر بانو ای کوفتو بانو ،ای زهر مارو بانو بابا لعنتی به من نگو بانو بهش آلرژی دارم بگو چمیدونم بینو! میگی بانو کهیر میزنم والا بگی " تاید سابق" خوشال تر میشم!!
-
ساید بای ساید
10 اردیبهشت 1391 15:21
همه اش یه طرف... صبح زودکه می آید یک جور خوبی! بیدارت می کند یک طرف دیگر... هعییییییی...
-
باغ پیوند
2 اردیبهشت 1391 16:59
اقاقی وار حیاتم را مملو از عطر سادگی و مهربانی ات کرده ای خاک و جودم امید پرور شده است بمان
-
نامه ی سر گشاده
2 اردیبهشت 1391 14:58
آناهیتا جون سلام حالت چطوره؟! من نیز خوبم ملالی نیست جز دوری شما.. امروز راس ساعت 1:45 دقیقه ظهر بهت زنگ زدم و تو جواب ندادی نمیدانم که سرت به چی گرم بود یا چی سرش به تو گرم بود...اما من حالم خعلی خوب بود و قصد داشتم تو را در شادی های خودم شریک کنم که تو همچنان از پنج شمبه chos کنت را زده بودی به برق و درم نمی آوردی...
-
چی چی پرست؟!
2 اردیبهشت 1391 13:22
یکی از Chize شعرایی! که تو مغز ما کردن اینه که «در راه توووو، کِی ارزشی دارد این جان مااااا»، حالا تحت عنوان vatanپرسT یا meliگرایی یا هرچی... اتفاقا خعلی هم ارزش داره «جان ما»، گه خوردین توله سسسگا مگه از تو جوق آب پیداش کردیم....والاااا به قرعان حالا بماند که اصلا هر کلمهای قبل از «پَرَسT» بذاریم ، میشه شر واسمون
-
چی کار می کنی برام؟
2 اردیبهشت 1391 13:04
هر روز هی گفتی ببین، من که چی کار می کنم برات ! نمیدونم چی کار میکنم برات ! بذارم برم ؟؟؟؟ . . . در اینجا وظیفه ء شرعی و عرفی و مرامی و رفاقتی و بشردوستانه و غیره ء خاله پیرزنِ نوعی آدم ، ایجاب میکنه که خیلی قاطع و مصمم بگه ، نع ! تو بمووون بموووون
-
بالاخره کشفت کردم
26 فروردین 1391 16:42
تو یه تیشرت جو دونِ صورتی کم رنگ پوشیدی با یه شلوار گرمکن سفید و دمپایی سفید. لیوان چای تازه دمو دو دستی گرفتی و یه جورِ خنده دار و جالبی زل زدی به من.. من یه پیرهن نخی آستین رکابی سفید با شکوفه های ریز و برجسته ی سفید تا زیر زانو با یه دمپایی صورتی خیلی کم رنگ پوشیدم و روی لبه ی کاناپه یه جورایی معذب نشستم! پاهام...
-
بر میگردم...حالا می بینید!
25 فروردین 1391 17:28
می خوام به کودکی برگردم.... برگردم تا به مادرم بگم میدونم که گریه ی شبانه ات به خاطر دست دردت نیست..که برای به اجبار سقط کردن اون بچه ی ناخواسته است..! برگردم تا به پدرم بگم یه بار دیگه کولم کن تا همه ی دنیا زیر پام باشه یه بار دیگه بغلم کن قول میدم خودمو به خواب بزنم تا روت بشه عاشقونه ببوسی گونه هامو ، منم حض...
-
سلام سلام
21 فروردین 1391 09:13
اوهوم... یک دو سه آزمایش می کنیم.. الووووو.ووو.ووو..ووو سلام...لام...لام...لام.. خوبید...ید...ید..ید؟ صد سال به از این سالا..لا..لا.. خونمون خالیه و صدا می پیچه...!ایشالا دست به دست هم پر و پیمونش می کنیم. امیدوارم چرخ این خونه بچرخه برامون. دلم می خواد اینجا خود تر از خودم باشم! راحت تر آزادتر.. شمام همین طور.. بنا...