باقی برای تو

سیاه و خاکستری ها،غم ها و درد ها و تلخیها برای من..هرآنچه که ماند ، برای تو !

باقی برای تو

سیاه و خاکستری ها،غم ها و درد ها و تلخیها برای من..هرآنچه که ماند ، برای تو !

بر میگردم...حالا می بینید!



می خوام به کودکی برگردم....

برگردم تا به مادرم بگم میدونم که گریه ی شبانه ات به خاطر دست دردت نیست..که برای به اجبار سقط کردن اون بچه ی ناخواسته است..! برگردم تا به پدرم بگم یه بار دیگه کولم کن تا همه ی دنیا زیر پام باشه یه بار دیگه بغلم کن قول میدم خودمو به خواب بزنم تا روت بشه عاشقونه ببوسی گونه هامو ، منم حض کنم،دلم قنج بره اما به روی خودم نیارم!

برگردم تا به امیر حسین هم بازی اون موقع هام بگم منم دوسش داشتم اما خجالت کشیدم بهش بگم...

برگردم تا بابا بزرگمو یه بار دیگه ببینم و انقدر بوکنمش ببوسمش که مست بشم از از عطر وجودش..

برگردم چون تنها من میدونم کلید صندوقچه ی مامان بزرگم کجاس که توی اون چه عکسایی هست که چه رازایی تو دل اون صندوقچه اس..تنها من میدونم که عروسک موطلایی خواهر کوچیکم براچی یهو گم شد برگردم تا به هر بهونه ای شده از خونه برم بیرون تا کادوی تولد بگیرم برا داداشم همون پلیور سبز یشمی رو که آرزو شو داشت...

برگردم به اون زمان تا همه ی لوازم آرایشای مامانمو جم کنم بریزم دور تا ببینم چه بهونه ای برای شروع دعوا  با بابام  می مونه! برگردم تا همه نگفته هامو به هر دو شون بگم...

برگردم تا آرزوی داشتن یه خونه برا خودمو براورده کنم حتی شده  با نقاشی کردنش...برگردم تا دل عروسکامو به دلم گره بزنم که گم نشه...بر گردم تا شخصیتای خیالی اون وقتامو با خودم بیارم به این سالا که باز دورهم جم بشیم و رویاهای صورتی و آبی و لیمویی مونو جشن بگیریم..که باز بی بهونه بخندیم از ته تهای دلمون...

نظرات 5 + ارسال نظر
عاطفه 28 فروردین 1391 ساعت 10:46 ب.ظ

من باید برگردم تا به مادرم بگم , من بودم که اون شب ,

شیربرنج سحریتو خوردم

من بودم , من بودم که اون شب شیربرنج سحریتو خوردم.

تا به بابا بگم , باشه باشه , نمی خواد کولم کنی !

گندوما رو تو ببر , من به دنبالت می آم

قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ

دنبال مارمولکا , نرم تا اون ور کوه !

من می خوام برگردم به کودکی !!



من می خوام برگردم به کودکی !!

دیگه چی؟

کم و کسری نداری؟ دیگه چیزی نمی خوای؟
«حسین پناهی»

آناهیتا 28 فروردین 1391 ساعت 11:14 ب.ظ

برگرد عزیزم
اینطوری ایستادی امنیت نداره!
خودت بی ادبی!

عاطفه 28 فروردین 1391 ساعت 11:40 ب.ظ

گند نزن به پست احساساتی خب!

ماهی تنگ بلور 1 اردیبهشت 1391 ساعت 12:31 ب.ظ http://parcian.persianblog.ir/

میشه کامنتو بخونی و بعدش پاک کنی؟

پرچانه 27 اردیبهشت 1391 ساعت 10:23 ق.ظ http://forold.blogsky.com/

حیف که نمیشه برگشت حیف

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد