باقی برای تو

سیاه و خاکستری ها،غم ها و درد ها و تلخیها برای من..هرآنچه که ماند ، برای تو !

باقی برای تو

سیاه و خاکستری ها،غم ها و درد ها و تلخیها برای من..هرآنچه که ماند ، برای تو !

بالاخره کشفت کردم


تو یه تیشرت  جو دونِ صورتی کم رنگ پوشیدی با یه شلوار گرمکن سفید و دمپایی سفید. لیوان چای تازه دمو دو دستی گرفتی و یه جورِ خنده دار و جالبی زل زدی به من..

من یه پیرهن نخی آستین رکابی سفید با شکوفه های ریز و برجسته ی سفید تا زیر زانو با یه دمپایی صورتی خیلی کم رنگ پوشیدم و روی لبه ی کاناپه یه جورایی معذب نشستم! پاهام جفته و انگشتامو بهم گره کردم  زل زدم به زمین و لبخند میزنم...

تو در حالی که داری یه قُلپ از جایی رو می خوری قندو میذاری گوشه ی لپتو می گی کجایی؟ اینجا نیستی؟ یه چیزیت شده ها !

موهامو از جلوی چشمام میزنم پشت گوشمو میگم چرا چرا همین جام...داشتم فکر میکردم.. نه چیزیم نیس..

میگی تو همیشه اینجوری ساکتی آخه ؟ بلبل زبون من چش شده؟هان؟

میگم برم یه چایی برا خودم بریزم..

میگی چی؟ مگه من میذارم ؟! خودم برات میارم تو بشین..

من فقط لبخند میزنم.. تو دلم ذوق میکنم آخه عاشق این حرکاتشم..اینکه با یه حساسیت و سلیقه ی خاص ازم پذیرایی کنه اینکه راه بره و من تماشاش کنم اینکه ما بین کار کردن زیر لب آواز بخونه مثلا آهنگای ویگن...اینکه با چشم باهام حرف بزنه..و... کلاآرومو قرار نداره...

تو : بفرمائید مادمازل یه چای  گل دم قند پهلو تقدیم به شما

من : ممنونم جرج !!

تو : جُرج؟ جرج کیه دیگه ؟ گفتم تو یه چیزیت میشه امروزا...

من‌ : جرج دیگه ..جرج کلونی...فقط من اینو باور دارم که تو همزادِ جرج کلونی هستی !خدای من چقدر شباهت دارین...

تو در حالی رو بروم نشستی و حتی برا یه لحظه اون لبخند ملیح و بچه گانه از رو لبات محو نمی شه میگی : همین کارا و افکارته که منو دیوونه کرده..باشه من جرج مُرج بُرج هرچی که تو بخوای هرچی که تو بگی...

بر میگردم...حالا می بینید!



می خوام به کودکی برگردم....

برگردم تا به مادرم بگم میدونم که گریه ی شبانه ات به خاطر دست دردت نیست..که برای به اجبار سقط کردن اون بچه ی ناخواسته است..! برگردم تا به پدرم بگم یه بار دیگه کولم کن تا همه ی دنیا زیر پام باشه یه بار دیگه بغلم کن قول میدم خودمو به خواب بزنم تا روت بشه عاشقونه ببوسی گونه هامو ، منم حض کنم،دلم قنج بره اما به روی خودم نیارم!

برگردم تا به امیر حسین هم بازی اون موقع هام بگم منم دوسش داشتم اما خجالت کشیدم بهش بگم...

برگردم تا بابا بزرگمو یه بار دیگه ببینم و انقدر بوکنمش ببوسمش که مست بشم از از عطر وجودش..

برگردم چون تنها من میدونم کلید صندوقچه ی مامان بزرگم کجاس که توی اون چه عکسایی هست که چه رازایی تو دل اون صندوقچه اس..تنها من میدونم که عروسک موطلایی خواهر کوچیکم براچی یهو گم شد برگردم تا به هر بهونه ای شده از خونه برم بیرون تا کادوی تولد بگیرم برا داداشم همون پلیور سبز یشمی رو که آرزو شو داشت...

برگردم به اون زمان تا همه ی لوازم آرایشای مامانمو جم کنم بریزم دور تا ببینم چه بهونه ای برای شروع دعوا  با بابام  می مونه! برگردم تا همه نگفته هامو به هر دو شون بگم...

برگردم تا آرزوی داشتن یه خونه برا خودمو براورده کنم حتی شده  با نقاشی کردنش...برگردم تا دل عروسکامو به دلم گره بزنم که گم نشه...بر گردم تا شخصیتای خیالی اون وقتامو با خودم بیارم به این سالا که باز دورهم جم بشیم و رویاهای صورتی و آبی و لیمویی مونو جشن بگیریم..که باز بی بهونه بخندیم از ته تهای دلمون...

سلام سلام


اوهوم...

یک دو سه

آزمایش می کنیم..

الووووو.ووو.ووو..ووو

سلام...لام...لام...لام..

خوبید...ید...ید..ید؟ صد سال به از این سالا..لا..لا..

خونمون خالیه و صدا می پیچه...!ایشالا دست به دست هم پر و پیمونش می کنیم.

امیدوارم چرخ این خونه بچرخه برامون. دلم می خواد اینجا خود تر از خودم باشم! راحت تر آزادتر.. شمام همین طور.. بنا بر این بهم گیر ندین چرا اینجوری می نویسی و چرا میری و چرا میای و چرا اینو نگفتی و چرا غمگینی و چرا شادی و  چرا زمین کجه و چرا در گنجه بازه و چرا شصت من درازه و از این جور صوبتا نداریم!!


پی نوشت1: تا این خونه خونه ی باب میلم بشه شاید چندین بار ظاهرش تغییر کنه پس قبلا عذر میخوام.

پی نوشت 2: *این آهنگ* حال خوب کن رو گوش کنید به  یمن خونه ی نو وبلاگ نو سال نو و رفیقای نو