باقی برای تو

سیاه و خاکستری ها،غم ها و درد ها و تلخیها برای من..هرآنچه که ماند ، برای تو !

باقی برای تو

سیاه و خاکستری ها،غم ها و درد ها و تلخیها برای من..هرآنچه که ماند ، برای تو !


 زیر ِ گلدان ِ کوچک ِ توی راهرو ... ،

      بالای ِ قاب ِ در ... ،

           پیش ِ آقای ِ مهربان ِ طبقه ی ِ بالایی ... ،

                یا اصلن ...

                    هر جا که تو دلت بخواهد ... ،

                          آخر با چه امّیدی ...

                               کلید را کجا بگذارم ... ؟!

                                                       وقتی که نیستی ...


هر روز روز تو ست


امروز کنار حوصله ام بنشینن ، در این بهار بر من ببار
بگذار دمی جوانه بزنم بگذار سبز بشوم..
بگذار زیر خنکای سایه ات بیارامم ،
"دست رویاهای بر باد رفته مان را بگیر! "
می خواهم امروز را با تو قدم بزنم فقط با تو...
هر روز روز توست،
 روزت مبارک.

واژه ها گم شده اند...


آناهیتا عزیزم رفیقم خواهرم خودت میدونی که این وقتا آدم لال میشه...آخه چی باید بگم که تسکین بده روح و قلبتو ؟! فقط می تونم بگم منو تو این غم جان سوز شریک بدون قربونت برم. به تو و خانواده ات تسلیت می گم .

رنگ روح زندگی


آدمیزاده دیگه...پاری وختا صب و ظهر و شبش وقف علایق و خواسته های پدر و مادرش ِ ... واسه مکدر نشدن خاطر اونا دس میکشه از هرچی خوشی و شادی و شیطنت ، کل عمرش فیلمای پاستوریزه می بینه، کتابای پاستوریزه می خونه،‌ آهنگای پاستوریزه گوش میده !! یا اصن کلا گوش نمی ده ! آدمای زندگیش گلچین شده ان..بعد چش وا می کنه می بینه بچگی و نوجونی و جوونیش هوتوتو....! فقط تقلید کرده فقط تایید کرده...آخه اونا گنا دارن.


آدمیزاده دیگه پاری وختا هم به خاطر کسی که دوستش داره زندگی می کنه. برای خاطر اون از لذت بخش هاش دست می کشه. آدمایی که دوسشون داره رو حذف می کنه. جاهایی که دوست داره رو هم. حتی غذاهایی که دوست داره رو هم هم! اینجا البته کمتر می شود که ادا در بیاره. آخه خودش هم گنا داره.

آدمیزاده دیگه پاری وختا ی خیلی کمی هست که برای خاطر دل خودش زندگی کنه. اگر زن باشد که حتی دل اش و خاطرش رو اغلب گم و گور هم می کنه.


یه روزی یه هو یه جایی از زندگی پاشو با تموم قدرت میذاره رو ترمز و میگه بسسسسه دیگههههه........و از اون روز تصمیم می گیره واسه خاطر خودش و دل گناهیه خودش گاز بده چون دیگه فرصتی نیس.....  و اون روز دیگه هیچ قدرتی نمی تونه مانع رسیدن به هدفاش و رسیدن به آرامشش بشه....

ولی فکرشو بکن چه کیفی داره بعد از این همه زندگی کردن برای خاطر بقیه ، بعد از کلی کار که دیگه نمی دونی کجاش به خاطر چه کسی بوده ، یه چای داغ و خوشرنگ برای خودت بریزی و لم بدهی روی مبل و وقتی همه جا ساکته ، آروم آروم بنوشیش...فکرش رو بکن!

فک کن از اون روز به بعد به قول خسرو شکیبایی  رنگِ روحِ زندگی سبز میشه...سبز ِ سبز.


B نو


سلام بانو ،خوبی بانو

بریم بانو ، بیایم بانو

بشین بانو، بمیر بانو

ای کوفتو بانو ،ای زهر مارو بانو

بابا لعنتی به من نگو بانو بهش آلرژی دارم بگو چمیدونم بینو!

میگی بانو کهیر میزنم والا بگی " تاید سابق" خوشال تر میشم!!



ساید بای ساید



همه اش یه طرف...

              صبح زودکه می آید

                              یک جور خوبی! بیدارت می کند یک طرف دیگر...

                                                                                                  هعییییییی...


باغ پیوند


اقاقی وار حیاتم را مملو از عطر سادگی و مهربانی ات کرده ای 

خاک و جودم امید پرور شده است

بمان

نامه ی سر گشاده


آناهیتا جون سلام حالت چطوره؟! من نیز خوبم ملالی نیست جز دوری شما.. امروز راس ساعت 1:45 دقیقه ظهر بهت زنگ زدم و تو جواب ندادی نمیدانم که سرت به چی گرم بود یا چی سرش به تو گرم بود...اما من حالم خعلی خوب بود و قصد داشتم تو را در شادی های خودم شریک کنم که تو همچنان از پنج شمبه chos کنت را زده بودی به برق و درم نمی آوردی لامصصب 

کلا از صب حال من خوب بود از در خونه که اومدم بیرون شارژ بودم که دیدم هوا بس ناجوان مردانه سرد است و از آنجایی که من لباس های زمستانی ام را وَکیوم کرده و زیر تخت نهاده ام و به گور اقوام خیلی خیلی دورم می خندیدم که دوباره برگردم و برم کاپشنمو در بیارم به همین دلیل با اعتماد به نفس فراوان در کوچه می دویدمو دست در جیب میخواندم که سگ می روید ز باغ سگ میروید.....می گذرد نره خر از کوچه هاااا....آاااای نسیم سحری صبر کن بی پدر...ما را با خود ببر از کوچه هااااا......

خولاصه تا به خیابان برسیمو منتظر عمو تاکسی بشویم صد بیت از این اراجیف را در مغزمان تفت دادیم ! بعد آمدم شرکت دیدم که ایمیل زدن برامون که سفر به استامبول اوکی شده و کلی در پوست خود نمی گنجیم.

من همین جوری خود به خودی چمدونم حاضره فقط یه مشکل دارم که سخت درگیرم کرده اینکه حالا به نظرت اونجا چی بپوشم ؟! چی بپوشم هان؟!  که جرج!  یهو میگه:  هیچی!!


این آهنگ حس و حال الانمو میگه....

چی چی پرست؟!


یکی از Chize شعرایی!  که تو مغز ما کردن اینه که «در راه توووو، کِی ارزشی دارد این جان مااااا»، حالا تحت عنوان vatanپرسT یا meliگرایی یا هرچی...

اتفاقا خعلی هم ارزش داره «جان ما»، گه خوردین توله سسسگا مگه از تو جوق آب پیداش کردیم....والاااا به قرعان

حالا بماند که اصلا هر کلمه‌ای قبل از «پَرَسT» بذاریم ، میشه  شر واسمون


چی کار می کنی برام؟

هر روز هی گفتی ببین،

من که چی کار می کنم برات !

نمیدونم چی کار میکنم برات !

بذارم برم ؟؟؟؟

.

.

.

در اینجا وظیفه ء شرعی و عرفی و مرامی و رفاقتی و بشردوستانه و غیره ء خاله پیرزنِ نوعی آدم ، ایجاب میکنه که خیلی قاطع و مصمم بگه ، نع ! تو بمووون بموووون